۱۳۹۷/۹/۲   1:38  Visit:8292     ویژه کودکان و نوجوانان


داستان انتخاب قاضی

 


در روزگار قديم ، قاضي شهر تصميم گرفت که جانشين خودش را انتخاب کند . اين موضوع را با چهار شاگرد در ميان گذاشت و گفت : آماده باشيد تا فردا بعد از جلسه دادگاه امتحاني از شما بگيرم .

 فردا صبح شاگردان در در جلسه حاضر شدند ، بعد از اينکه قاضي به شکايات رسيدگي کرد و دادگاه خلوت شد ، قاضي به شاگردان خود گفت : براي امتحان آماده باشيد . مسئله اين است :

مردي مهمان داشت و خدمتکار خود را فرستاد تا شير بخرد . خدمتکار شير را خريد و آنرا در ظرفي ريخت و آنرا روي سرش گذاشت . در بين راه يک لک لک که مار بزرگي شکار کرده بود روي هوا پرواز مي کرد و از دهان مار چند قطره زهر مار توي ظرف چکيد . با آن شير غذا پختند و مهمانها خوردند و مسموم شدند و از بين رفتند .

حال اگر شما قاضي باشيد ، چه کسي را گناهکار مي دانيد ؟ و مجازاتش چيست ؟ جوابهاي خود را روي يک کاغذ بنويسيد .

شاگردان نظر خود را نوشتند و آنرا به قاضي دادند  .

نفر اول اينطور راي داده بود : خدمتکار مقصر است که روي ظرف شير را نپوشانده .

قاضي گفت : اين عدالت نيست . درست است که بايد روي ظرف خوراکي را پوشاند اما اين خطر که هميشه وجود ندارد و ما قانوني نداريم که ظرف خوراکي را حتما بايد پوشاند .

دومي نوشته بود : کسي را گناهکار نمي دانم و سرنوشت مهمانها اينگونه بود ،‌چون مقصر اصلي لک لک است و او را نمي شود مجازات کرد . 

قاضي گفت : اينکه بگوئيم سرنوشت اينگونه بود کار مردم نادان است و قاضي بايد حق و باطل را تشخيص دهد .

سومي نوشته بود ، من صاحبخانه را مجازات مي کنم . اگر صاحبخانه غذا را مي چشيد و مي فهميد که غذا مسموم است ، ديگران نمي خوردند . زيرا ممکن بود کسي اين غذا را مسموم کرده باشد .

قاضي گفت : صاحبخانه به کسي مشکوک نبود تا احتياط کند و تازه چنين قانوني نداريم که هرکس مهمان دارد ،‌اول خودش آنرا بچشد .پس اين هم درست نيست .

سپس راي چهارم را خواند : توضيح لازم دارد .

قاضي پرسيد : منظورت چيست ؟

شاگرد گفت : اين مسئله جاي سوال دارد ، اگر زهر از دهان مار ريخته بطوريکه خدمتکار نفهميده ، پس چه کسي اين داستان را فهميده  و چه کسي آنرا به قاضي گفته ؟ و از کجا معلوم که راست گفته ؟ من از شير فروش و خدمتکار و صاحبخانه جداگانه داستان را مي پرسم و اگر داستان لک لک ساختگي بود به کسي بد گمان مي شوم که آنرا ساخته است .

شايد شير فاسد بوده و شيرفروش آنرا ساخته يا خدمتکار با صاحبخانه دشمني داشته و شير مسموم کرده و بعد  اين داستان را ساخته باشند ،‌و شايد هم کسي آنرا ديده بود و بعد آنرا گفت . بنابراين نبايد در قضاوت عجله کرد .

قاضي گفت : آفرين بر تو اين داستاني بود که من آنرا طرح کرده بودم و حق با تست .

و فرداي آنروز قاضي ،‌شاگرد چهارم خود را بعنوان جانشين خود معرفي کرد .